((هدیه دوست))
گلی را که دیروز
به دیدار من هدیه آوردی،ای دوست
دور از رخ نازنین تو
امروز پژمرد!
همه لطف و زیبایی اش را
که حسرت به روی تو می خورد و
هوش از سر ما به تاراج می برد
گرمای شب،برد
صفای تو اما،گلی پایدار است
بهشتی همیشه بهار است
گل مهر تو،در دل و جان
گل بی خزان
گل تا که من زنده ام ماندگار است
(فریدون مشیری)
(فریدون مشیری)
((چراغ چشم تو...))
تو کیستی که من اینگونه،بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.
تو چیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سر گشته،روی گردابم
تو در کدام سحر،بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه ،تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن،همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین،آه!
مدام پیش نگاهی،مدام پیش نگاه!
کدام نشأه دویده ست از تو در تن من؟
که ذره های وجودم تو را که میبیند،
به رقص می آیند
سرود می خوانند!
چه آرزوی محالی ست زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر
تو را به هر چه تو کویی،به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی ار من بخواه،صبر مخواه
که صبر،راه درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه
تو دور دست امیدی و پای من خسته ست
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبز ست و راه من بسته ست.
(فریدون مشیری)